خدایا آنم ده که هرگز مردمانت از من نستانند خدایا پنهانم ده از دست این نامردمان روزگار و خدایا نگرشم ده از دست این حوادث ناملایم

بی تو من اواره صحرا میشوم

بی تو من اخر ندانم کیستم

بی تو حتی ذره ای هم نیستم

ای خدا ای مهربان من خدا

لحظه ای حتی مکن من را جدااز خودت

 انکه بی تو مرده ام

من خودم را دست تو بسپرده ام

خوب دانم تو خدایی تو خدا

مهربان بخشنده با جودو صفا

من در این دنیا غریبم ای خدا

بی تو من اواره صحرا میشوم

بی تو من اخر ندانم کیستم

بی تو حتی ذره ای هم نیستم

ای خدا ای مهربان من خدا

لحظه ای حتی مکن من را جدااز خودت

 انکه بی تو مرده ام

من خودم را دست تو بسپرده ام

خوب دانم تو خدایی تو خدا

مهربان بخشنده با جودو صفا

من در این دنیا غریبم ای خدا

اگر تقدیر به دست من بود می خواستم که در همین

 لحظه دست از این دنیای فانی  و ریا کار  و به ظاهر زیبا

 بشویم و به تو  ای یار همیشه جاودان بپیوندم اما

افسوس که حتی به اندازه ذره ای هوا از خود قدرتی

ندارم و همیشه و همه جا   و در همه حال محتاج به

 محبت و کمک و یاری تو هستم از تو ای یار وفادار

عاجزانه می خواهم دستی که عاجزانه به سویت دراز

 میکنم را چون همیشه بگیری و مرا تنها مگذاری 

خدایا این قلب عاشقم اگر در این غم نمیرد شاید بگویم قلب نیست سنگ است

خدایا این قلب عاشقم چنان شیفته اوست

که چیزی نمی خواهد جز او از تو

تو که می دونی من بدون اون دوام نمی آرم

پس هر چی رو تو دنیا ازم گرفتی این یکی رو ازم نگیر

خدایا تو که خودت این عشق و به وجود آوردی پس خودت هم حفظش کن

خدایا چی رو میخوای به این بنده های بی گناهت ثابت کنی

واسه تو خیلی سخت نیست

خدایا این همه حداقل تا حالا اونو اذیت کردی من هیچ به خاطر اونم که شده کوتاه بیا

الهی، سابقه ندارد گدائی را از در رانده باشی، نیازمندی را طرد کرده باشی ناله ای روجواب نداده باشی، بیماری را شفا نداده باشی سراغ ندارم دعائی را اجابت نکرده باشی، اسیری را آزاد ننموده باشی
الهی، ایکه هر موجودی را آنچه لایق او بود عنایت فرمودی راه رشد و کمال را به رویش باز کردی ، و او را در راهی که لازمه وجودش بود هدایت نمودی.
الهی، کدام موجود رو از سر سفره رحمتت راندهی کدام گدای نیازمند را به محضر حضرتت راه ندادی.
الهی، محبوب و حبیبم تویی، ناظر و منظورم تویی، دوا و طبیبم تویی آرزو و امیدم تویی سرمایه و مایه ام تویی.
الهی، شور و نشاطم تویی، غنا و نصیبم تویی، آمرزش و مغفرتم تویی
الهی، شوینده عصیانم تویی، پاک کننده خطایم تویی دریای کرم و رحمت تویی،فراق و هجرانم تویی، قرب و صالم تویی.
الهی، در بیماری شفایم دادی ، در ذلت و خواری عزتم دادی
الهی، در برهنگی پوشاکم دادی، در گرسنگی طعامم دادی در تشنگی آبم دادی.
الهی، در جهل و نادانی معرفتم دادی، در وحدت و تنهایی کثرتم دادی د رآوارگی منزلم دادی، در فقرو نداری غنایم دادی، در ناتوانی یارییم دادی
الهی، در دعا و مناجات  جوابم دادی، در عین نیازمندی نعمت و منتم دادی
الهی، ای که پناه مضطری ، توان ناتوانی،
الهی، ای که قوت ضعیفی ، قدرت مسکینی، اما خائفی.
الهی، چاره بیچاره ای، هادی آواره ای
الهی، ای بپا کننده خمیه هستی، ای محیط بر و بالا و پستی
الهی، ای بوجود آورنده موجودات از دیار نیستی، خود را برباطن ما بنما که کیستی
الهی، ای که خانه با عظمت هستی را بپا کردی، برای اجر پاکان و عذاب ناپاکان آخرت را بناکردی
الهی، در نشان دادن آثار صنع غوغا کردی، بندگان را ابرای رسیدن به سعادت مشرف به صلا کردی.
الهی، به وعده هایت وفا کردی، ستمکاران را فناکردی در کام عاشقان شربت بلا کرد عصای چوبین اژدها کردی
الهی، قلب عارفان را پر از نور و ضیا کردی
دلم آشفته کوی تو باشد مشامم زنده از بوی تو باشد.
یکی مست از می جام تو هستم اگر چه بنده ای بی پا و دستم
انیس شام تار من تویی تو
دل و دلدار و یار من تویی تو
نخواهم رفت از این در جای دیگر بجز رایت ندارم رای دیگر
بشوی از دفترم خط گناهان خدایا ای پناه بی پناهان

که داده ات نعمت   نداده ات حکمت و گرفته ات  امتحان است

خدایا مرا ستاره ای کن که هم در آسمان تاریک برای یارم بدرخشم و هم در روزها مثل یک

خورشید درخشان برای یارم بتابم تا دیگر نه فاصله باشد و نه اشک دوری ...

مرد دستانش را به سوی آسمان دراز کرد و گفت:

خدایا سلام!

امشب می خواهم اندکی با تو صحبت کنم.

امشب به کسی برای شنیدن نیاز دارم

به کسی برای گوش دادن به نگرانیها و ترسهایم

خدایا تو خود شاهدی که به تنهایی نمی توانم!

از تو می خواهم تا خانواده ام را در پناه خود حفظ کنی

با لحظه لحظه زندگیم روبرو شوم

خدایا از تو سپاسگزارم که به حرفهایم گوش دادی

شب بخیر . دوستت دارم

آنگاه زمزمه کرد : خدایا با من حرف بزن!

و سینه سرخی آواز خواند.

اما مرد نشنید . پس دوباره گفت :خدایا با من حرف بزن !

و آسمان غرشی کرد . اما مرد نشنید .

به اطراف نگاهی انداخت و گفت : خدایا بگذار تا تو را ببینم!

و ستاره ای در آسمان روشن تر شد و چشمک زد.

اما مرد ندید و فریاد زد: خدایا معجزه ای به من نشان بده !

و نوزادی به دنیا آمد . اما مرد متوجه نشد.

در نا امیدی گریه سر داد و گفت : خدایا مرا لمس کن

بگذار بدانم که در این جا حضور داری !

پروانه ای روی شانه هایش نشست . اما او آنرا دور کرد.

مرد فریاد زد که به کمکت نیاز دارم و نامه ای دریافت کرد

پر از خبرهای شاد و امیدوار کننده.

اما او آنرا خواند و به کناری انداخت و از آنجا دور شد!

خدا در همین جاست . همین نزدیکیها

در همین چیزهای به ظاهر ساده و بی اهمیت.

نعمتهای خداوند ممکن است آنطور که منتظرش هستید بدستتان نرسد!