صدای اهنگین قدمهایش را بر روی سنگ فرش قلبم میشنوم .چه اهسته و مغرور بر روی دلم پا می نهد.گویی که می خواهد برای همیشه ماوای عشق و موهبت خود را ترک کند .قلبم ناله کنان فریاد میزند:بازگرد.بی رحمانه بودنت را می توانم تاب اورم . اما نبودنت را هرگز........ در ترنم باد به گلهای قرمز بال کفش دوزک چشم دوختم . دستانم را به شاخکهای پروانه ی بی امید زنجیر کردم قلبم را به اب و اتش زدم تا درد فراغت را تاب بیاورم . اما تو چه ساده گذشتی از امدن و ماندنها چه بی پروا دل کندی و خاطرات سبز را به رنگ خاکستری مرگ الودی ای رفیق نیمه راه تو را بر کشتی فراموشی خواهم نشاند و به دست ابهای سر نوشت خواهم سپرد تا در ساحل دیگری به گل نشینی .اخرین یادگاری را به روی ساحل میگذارم که شاید روزی دریای دلت ان را نا خواسته بردارد و در خود شناور سازد
نویسنده: نیلوفر(پنج شنبه 85/10/28 ساعت 10:35 عصر)